خونه ما طبقه اول از یک ساختمون شخصی سازه. لبه بالکن خونه مون به دیوار همسایه خیلی نزدیکه و گربه ها به راحتی می تونند از روش بپرند و بیان توی خونه!!... پارسال یک گربه ای بود که همه اش می اومد و می رفت زیر تخت من و توی اتاقم می چرخید و من رو می ترسوند، امسال از این گربه خبری نیست و به جاش یه گربه ی سیاه و لاغر دور و بر خونه می چرخه... من هر شب تمام وسایل خوراکی رو جمع می کنم تا اگه گربه ای به خونه اومد چیزی دم دستش نباشه...
دیشب موقع شام این گربه سیاهه ی بدترکیب اومد روی بالکن، مرتب داشت میو میو می کرد و سعی می کرد بیاد توی خونه اما من نذاشتم و بالاخره رفت، آخه غذایی که داشتیم هم به دردش نمی خورد که! کشکی بادمجون داشتیم! خلاصه که رفت و شب من بعد از این که کارهام رو تموم کردم رفتم خوابیدم و یادم رفت مثل هر شب آشپزخونه رو چک کنم!...
نزدیک های صبح با صدای خش خش نایلون از خواب بیدار شدم، بعد از چند ثانیه متوجه شدم که این خش خش ها فقط از دست گربه ها برمیاد، بنابراین به سرعت بلند شدم و رفتم طرف آشپزخونه... وقتی رسیدم دو تا گربه رو دیدم که از پنجره بالکن به بیرون پریدند، بعد آشپزخونه رو دیدم!... دیشب یه بسته از نون باگت های کوچیک خریده بودم و متاسفانه اون رو روی کابینت جا گذاشته بودم و گربه های عزیز کیسه اش رو پاره کرده بودند و یه خورده از سر سه تا باگت رو خورده بودند و این ور اون ور پرتش کرده بودند.... اول از همه پنجره رو بستم و بعد ریخت و پاش ها رو جمع کردم و داشتم می رفتم که دیدم گربه ها دو سه تا بیسکویتی که کنار کیفم گذاشته بودم رو هم گاز گازی کردند و هر کدوم رو یه گوشه ای انداخته اند... البته بیسکویت ها رو توی کیسه پلاستیکی گذاشته بودم ولی گربه ها مثل دو تا دزد دیوونه ی گرسنه همه چی رو تار و مار کرده بودند... یاد گرگ ها افتادم که چند تا گوسفند رو می کشن و فکر می کنند که می تونند همه اش رو بخورند اما فقط بیخودی خسارت می زنند و آخرسر هم فرار می کنند....
اینها رو که جمع کردم و اومدم دیگه خوابم هم پریده بود....
باید یه جوری جلوی این گربه ها رو بگیرم!...