روز نوشت

کارررر

يكشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۱ ق.ظ
تقریبا یک ماهه که کارم تغییر کرده و اونقدر زیاد شده که نمی تونم به  بلاگی سر بزنم... اوایل کارم به حدی رسیده بود که داشتم از پا می افتادم، ولی الان خدا رو شکر یک قسمت از کار رو کم کردند و تونستم به بیشتر کارهایی که بر گردنم گذاشته شده برسم!!... با این که هر روز با اینترنت کار می کنم اما نمی تونم ازش گریزی به اینجا بزنم اما امروز سعی کردم یه کم خودم رو زیر فشار بذارم... خلاصه که الان در خدمتتون هستم....
دیشب داشتم می خوابیدم که یکی بهم زنگ زد، شماره ناشناس بود و من نمی خواستم جواب بدم اما دفعه سوم که زنگ زد گفتم بذار ببینم کیه، خیلی جالب بود که دیدم همکار قبلیمه که الان با خانواده اش رفته شمال... همکارم شمالی بود و شوهرش تبریزی.... خلاصه که این دوست عزیزم تا ساعت دوازده باهام صحبت کرد و من دلم نیومد بگم که من یک ساعت قبلش داشتم می خوابیدم... 
...ولی خداییش خیلی دختر خوبیه

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۰۱
فاطمه ش ف

نظرات  (۱)

۱۰ آذر ۹۴ ، ۰۷:۵۵ صحبتِ جانانه
آخی
چه خواب ربایِ جالبی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی