روز نوشت

همسایه

يكشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۵۵ ق.ظ

امروز حال روحی مساعدی ندارم، نه این که خیلی بد باشم اما حوصله ندارم، دلم گرفته... دیشب هم خیلی دلم گرفته بود اما وقتی برنامه «جشن رمضان» شبکه تهران رو دیدم یه کم آروم شدم چون فهمیدم که اوضاع و احوالی که من دارم واقعا خیلی خوبه و می تونم کمک حال خیلی ها باشم. دیروز در این برنامه زنی رو نشون داد که جز خدا و یک دخترِ هم اسم من، کس دیگه ای رو نداشت. زنی که خیلی سعی کرده بود از پس مشکلات بربیاد اما از پا دراومده بود، با این حال تا جایی که می تونست دست دیگران رو می گرفت... 

چیزی که بیشتر از همه فکرم رو به خودش مشغول کرد این بود که چرا ما از حال همسایه هامون خبر نداریم؟ مگه نگفتند که اول همسایه بعد خانه؟... اگر من همسایه ی این خانم بودم از حالش خبر داشتم؟ قطعا خبر نداشتم، الان از حال هیچ کدوم از همسایه و فامیل هامون خبر ندارم، من نمی دونم دیگران چطور زندگی می کنند، وای بر من... تنها کسی که می دونم توی فامیلمون بود و حسابی اوضاعش از نظر سلامتی و مالی بهم ریخته بود پسر عمه ام بود که البته من وقتی بچه بودم دیده بودمشون و الان چندین ساله که هیچ خبری ازشون ندارم، خب الان سالهاست که عمه و شوهر عمه ام فوت کردند و من حتی قیافه شون رو به زور یادم میاد... یادمه که بچه های پسر عمه ام بزرگ شده بودند و اونها به پدر و مادرشون رسیدگی می کردند اما بعدها شنیدم که پسرهاش معتاد شدند... نمی دونم چرا هیچ کدوم از فامیلی حرفی از این خانواده ی درب و داغون نمی زنه...

وقتی بابام زنده بود خیلی هوای فامیل رو داشت و تا جایی که می تونست به همه کمک می کرد اما حالا اون هم نیست. نمی دونم چیکار باید بکنم. نگرانم که بعد از یک ماه تمام این ماجراها فراموش بشه و این احساساتی شدن های هر روزه با دیدن افراد نیازمند جاش رو به مقایسه های بیخودی با آدم های مرفه بده!

مشکلی که من در زندگیم دارم اگه بخوام توی یک جمله خلاصه اش کنم اینه که من مسئول نگهداری از مامان و خواهر نابینام هستم. درسته که کاری برای مامان از دستم برنمیاد و خواهر کوچیکه هم مرتب میگه که نیازی به من نداره ولی خدا می دونه که چقدر مسئولیت من سنگینه.. به هر حال این شرایط رو قبول کردم و فکر می کنم شاید خدا هدف از خلقت من رو یاری رسوندن به افرادی اینچنینی قرار داده باشه... (عجب حرف هایی زدم، واقعا بزرگ تر از دهنم بود!) به هر حال سعی می کنم خوب باشم....

خدا رو شکر که حداقل این تلنگره به من خورد هرچند که می دونم ممکنه تاثیرش فقط در همین پستی که گذاشتم خلاصه شده باشه!!




موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۰۷
فاطمه ش ف

نظرات  (۶)

۰۷ تیر ۹۴ ، ۱۶:۱۴ تنها همدم ماه
سلام خوبی خواهری ؟
شما چند سالته ؟
ای کاش رمضون دل ادم ها هیچ گاه عید نمی شد و مردم فقط تو ماه رمضون حال و وهوای معنوی نداشتن
پاسخ:
ای کاش ...
۰۷ تیر ۹۴ ، ۱۸:۴۱ آیات نورانی
اللَّهُمَّ وَ لَا تَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً

سلام؛
قرآن، حرفی برای تمام فصول؛
ظرایف و دقایق حول قرآن کریم در کلام رهبر قرآنی؛
کتاب خوان باشیم؛
پاسخ:
قرآن بهترین کتابیه که میشه داشت به شرطی که بخونیمش
۰۷ تیر ۹۴ ، ۱۹:۰۲ التحقیر الاحقر
سلام و نور و رضوان
با مطلبی در باره علّامه عزیز _ عبدالحسین امینی (رضوان الله تعالی علیه) _ #منتظریم
۰۷ تیر ۹۴ ، ۲۰:۴۳ صادق سعدی پور
سلام
وبلاگ بی نظیری دارید
خواستم عرض کنم با افتخار لینک شدید
بی زحمت منو لینک کنید و خبر دهید
پاسخ:
سلام ممنون از لطفتون
۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۱:۱۰ مسافر غریب
سلام سلام دوست خوبم ، مثل همیشه نوشته هات به دل میشینه زیبا و دوست داشتنی مثل خودت 
دیروز اعصابم خورد بود از دست بلاگفا بدجور تو شوک بود آخه اکثر نوشته هام همه اش از وبلاگم حذف شده بود بخصوص این اواخر هم که ازش پشتیبانی نداشتم 
پاسخ:
هر کاری کردم نتونستم توی وبلاگت نظر بذارم، همه اش پیام داد که متن تبلیغاتی نمیشه گذاشت

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی