یه همکاری دارم که اسمش رو از امروز گذاشتم «آقای گیر» این همکار هر وقت که از کنار من رد میشه میگه: «ایشسیزلیک ده یامان چتین دی هااا» (بیکاری هم خیلی سخته هاا) و یا میگه «از یکی پرسیدند چرا بیکاری، گفت بیکاری هم نوعی کار است»... خلاصه که این آقای گیر خیلی به من گیر میده و البته این گیرهاش خیلی خنده داره و اصلا از دستش ناراحت نمی شم... این چند روزه هم که جناب آقای رئیس دستور کتبی دادند مبنی بر این که هیچ کس اجازه نداره تلفن همراهش رو با خودش داشته باشه و همون دم در تلفن هامون رو تحویل می گیره (البته من سایلنت می کنم می گذارم توی کیفم و میگم نیاوردم) این آقای گیر سوژه جدید پیدا کرده و همه اش میگه: «بدون تلفن چیکار می کنید؟ خیلی سخته هااا.. اگه بود اس ام اس می فرستادی و سرت گرم میشد... »
امروز که اومدم متوجه شدم که آسانسور کلا از کار افتاده، البته خب قبل از اون هم دستور کتبی داده شده بود که کارکنان اجازه استفاده از آسانسور رو ندارند و به همین دلیل هم الان بیشتر از یک ماهه که زانوهای من درد می کنه و الان مدتیه که بدتر هم شده!... خلاصه این که امروز آقای رئیس مجبور شد از پله ها استفاده کنه، جاتون خالی، نبودید که ببینید چقدر براش سخت بود از پله بالا اومدن.... به هر حال من که راضی نبودم با اون سن و سالش از پله ها بالا و پایین بره هرچند که اون از نظر بدنی و روحی خیلی جوون تر از منه، تنها تفاوتی که با من داره میزان دارایی و آگاهی از اطلاعات تاریخی و آشنایی با اشخاص مهم و مسئولان بالا دستیه!... که این هم البته چندان مهم نیست!!... ها راستی دیروز دیدمش که قرآن رو از قفسه کتابها برداشت و بوسید و گذاشت روی میز و البته نمی تونستم صبر کنم ببینم بعدش چیکار می کنه و می خونه یا نه....
و اما الان، شنیدم که به مسئول دفتر گفت که به کسی که برای تعمیر آسانسور میاد بگو که یه کاری کنه که آسانسور برای استفاده از برخی طبقات غیرفعال بشه، گفت بپرس ببین میشه کاری کرد که آسانسور فقط از طبقه همکف تا سه بتونه رفت و آمد کنه؟....
یعنی اگه اینطور بشه فاتحه زانوهای من خونده است... خدا حفظ کنه همچین رئیس هایی رو... دولت کار خوبی می کنه که میخواد همه ی امور رو به دست بخش خصوصی بسپره، اینطوری همه اش خودمون رو با کارمندان فلان اداره و سازمان دولتی مقایسه نمی کنیم و دلمون کمتر می سوزه